کد مطلب:275856 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:313

اصل عدالت
عدل یكی از اصول پنجگانه آیین ماست. این اصل می گوید، دستگاه آفرینش بر نظام عادلانه ای بنا شده است. آفریدگار هیچ گونه ظلم و ستمی روا نداشته و سنتی ظالمانه در این دستگاه مقرر نگشته است. انسان نیز یكی از پدیده های آفرینش است، و نظام عدل مقتضی است كه مختار و دارای اراده باشد، و خیر یا شر را خود اختیار كند (در توضیح اصل آزادی، به شرح آن می پردازیم). بنابر این اگر انسان مجبور و مقهور باشد و به سوی مقاصد، جبرا كشانده شود، بر وفق نظام عدل نخواهد بود. پس این نیروی اختیار خیر و شر، و عدل و ظلم، لازمه عدالت و صلاح است. و در این راه، خوبیها و بدیها به انسان نمایانده و شناسانده شده است، با دو دلیل و رهنمون، درونی (عقل و اندیشه) و برونی (پیامبران). و چون از انسان خواسته اند تا به راه خیر برود و در راه شر پا نگذارد، روشن است كه اختیار با اوست، كه درست كردار باشد یا نه. امام موسی بن جعفر (ع) از پیامبر (ص) روایت كرده است كه: ای مردمان! تنها دو راه مشخص هست: راه مشخص نیكی و راه مشخص بدی. پس مبادا راه بدی را



[ صفحه 85]



از راه نیكی دوستتر بدارید. [1] و انسان، آن گاه درست كردار است كه از سنت جاری در مجموع دستگاه آفرینش پیروی كند. و در دنیای كوچك (عالم صغیر) وجود خویش، اصول و سنن دنیای بزرگ و عالم كبیر را رعایت نماید و به عمل آورد. و میان این دو عالم، هماهنگی برقرار كند. خواست الهی نیز درباره انسان، پیروی از همان اصل عدل و متابعت سنت آفرینش است. پس آنجا كه ظلم هست، محرومیت هست، فساد و تباهی و دیگر زشتیها هست، آن را خداوند نخواسته است و به اراده او به وجود نیامده است، و ازلی و تغییر ناپذیر نیست، بلكه اینها همه پدیده هایی است آفریده دست انسان. و به تعبیر قرآن: بما كسبت ایدیكم - یعنی چیزهایی است كه خود به دست خود كرده اید! اسلام نمی گوید دو مبدا داریم و دو اصل، یكی پدید - آورنده تاریكیها و زشتیها، و آن دیگری پدید آورنده روشناییها و خوبیها، كه در نتیجه، ریشه هر دو پدیده ماورای طبیعی باشد. نه، بلكه به عقیده اسلام، یك مبدا است و او، همیشه و همه جا، فاعل خوبیها و علت روشناییها بوده و هست، فاعل خوبیهاست در آفرینش جهانی منظم و عادلانه، و انسانی مجهز به همه وسایل خیر. آری خداوند بنیاد آفرینش را بر



[ صفحه 86]



عدل نهاده است. زندگی را زیبا و انسانی آفریده، و انسان را انسان آفریده است، نه دژخیم. خداوند پدید آورنده هیچ پلیدی و زشتی و ستمی نیست. علل زشتیها و فقرها و سایر پدیده های ظالمانه، در همین زندگی است و به دست خود انسان متجاوز - از یك سو - و انسان تجاوز پذیر - از سویی دیگر -. به گفته روسو: در زندگی انسان هیچ نوع بدی وجود ندارد، مگر آن چیزهایی كه خود انسان ساخته. [2] ... طبیعت خوب است. این انسان است كه آن را خراب می كند. [3] پس انسان مجبور نیست كه دست به ستم بیازد، و زیر دست را محروم سازد، و حقوق را پایمال كند، و ریشه صفا را از پهنه زندگی بر كند. و این كارها كه از انسان سر می زند و اینكه انسان دژخیم می شود، بر اثر جبری نیست كه از تسلیم به سرنوشت ریشه گرفته باشد، بلكه حقیقت این است كه انسان آزاد است و مختار آفریده شده است، یعنی هم می تواند انسان باشد و هم دژخیم. بنابر این، آن انسان نیز كه محروم است و ستمدیده و فقیر و ناتوان، خدا آن را نخواسته است. و با اصل تعاونی كه قرآن كریم بدان امر كرده است، یقین است كه درباره



[ صفحه 87]



محرومیت محرومان، سرنوشتی حتمی و ازلی در كار نیست، تا محرومان مجبور باشند به این ناهنجاریها تن دهند و تسلیم پیشامدها باشند، و در برابر ستمها نیاشوبند. اگر جز این بود، تعاون كدام بود؟ احقاق حق چه معنی داشت؟ و این همه حكم فقهی را چه جایی بود؟ ما در متن فقه چنین می خوانیم: هر گاه كسی كه زكات بر او واجب است، از پرداخت زكات سرباز زند، جایز نیست كه فقیر خود - به عنوان قصاص - از مال او برگیرد، مگر با اجازه حاكم شرع، در هر مورد. [4] از اینجا روشن می شود كه حاكم شرع، كه مصلحت اجتماع به دست اوست و ولایت جامعه با او، می تواند به مستمندان اجازه دهد، تا خود به دست خود، حق خویش را از مال توانگران بی خبر از همه چیز بردارند. و این فتوای انقلابی، یكی از اصول تعدیل حقوق است. اكنون اگر روش عملی ما این باشد، كه باید فقیر صبر كند و راضی به وضع خویشتن باشد، پس نباید حتی به حاكم شرع رجوع كند و از او اجازه تصرف در مال مانع الزكاه بخواهد. نه، چنین نیست، بلكه صبر مسئله ای است تربیتی و نفسانی، نه اجتماعی و تكلیفی.



[ صفحه 88]



باز در متن فقه می خوانیم: جایز است صرف زكات، از سهم سبیل الله، در هر امر قربی، حتی دادن آن، به ظالم، تا بدین وسیله مسلمانان از شر او رهایی یابند. و این در صورتی است كه دفع شر او، جز از این راه ممكن نباشد. [5] بنگرید به این فقه متحرك زندگی ساز، كه نمی گوید بر ستم ستمگران شكیبا باشید، تا خداوند به شما پاداش دهد، یا بر ستم ستمگران شكیبا باشید كه سر نوشتتان از از همین بوده است، نه، بلكه می گوید یكی از موارد صرف زكات، این است كه - اگر دفع شر ظالمی متوقف بر آن بود - به آن ظالم از آن مال الله بدهند، تا دست از ستم بدارد. در ضمن حكم فقهی مذكور، تصریح به این امر نیز شده است كه اگر دفع شر ظالم، منحصر به پرداخت مال بود چنین كنند. یعنی اگر از راههای دیگر امكان دفع ظلم بود، باید از آن راهها اقدام كنند، تا كار به پرداخت مال الله نرسد. و از اینجا می فهمیم - و هم از صدها مورد دیگر - كه دفع ظلم و برطرف ساختن ستم در سطح فرد و اجتماع، جزء متون تكلیف دینی است. باری این موضوع نیاز به استدلال ندارد. سراسر فقه ما، احقاق حقوق است و سراسر تاریخ ما پر است از اعتراض و



[ صفحه 89]



عصیان اجتماعی، مخصوصا از ناحیه ائمه طاهرین و خاندانهای وابسته به آنان و علما و فقهای شیعه، البته آن گروه كه مذهب را شناخته اند نه دیگران. اینجا سخنی است از ژان ژاك روسو، فیلسوف اجتماعی قرن هیجدهم فرانسه، در كتاب قرارداد اجتماعی (صفحه 196 - 195 از چاپ ششم) كه از نقل و تحلیل آن صرف نظر می كنیم و خوانندگان را به كتاب مذكور، صفحه مزبور، ارجاع می دهیم. فقط می گوییم جای تاسف است كه فیلسوفی بیگانه این حقیقت را درك كند، و نزدیكان نكنند. آنچه را در آغاز آوردیم نیز اشاره به همین موضوع است و حماسه جاوید، همین است... پس - در سطح تكالیف اجتماعی - نمی توان گفت خداوند این همه تبعیض و تفاوت آفریده است، یك عده ثروتمند و یك عده فقیر، یك گروه توانگر و بسیاری نادار و ناتوان. و هر طبقه ای محكوم است به سرنوشتی ازلی و اراده ای تغییر ناپذیر. نه، بلكه این تفاوتهای فاحش در زندگی، زاییده اجحاف و سكوت، و تعدی و تحمل است. كسانی كه می خواستند، فقیران و محرومان را به همان حال نگاه دارند و از آشوبشان در امان باشند، وضع تیره اینان را به ماورای طبیعت نسبت دادند و خود را تبرئه كردند. چنین كردند و



[ صفحه 90]



چنین نیز می كنند. آری قدرتها این چنین اندیشه هایی را در مردم رواج دادند، و در برابر ائمه طاهرین (ع) كه در راه آزاد ساختن انسان، تا آخرین حد تصور، تلاش می كردند و فدا می شدند، گروهی را به وجود آوردند و ترویج كردند تا به مردم بد آموزی كنند. و جامعه متحرك مسلمان را به جامعه ای متحمل بدل سازند. زیان این عمل اندك نبود، بلكه كار را به جایی كشید كه به شناخت اسلام در سطح جهانی آسیبهای رسانید. یكی از مورخان فلسفه تربیت (فردریك مایر)، كه خود به بسیاری از ارزشهای اسلام و نهادهای تربیتی آن پی برده است و تاثیر اسلام را نیك دریافته است، به این مبحث كه می رسد چنین می گوید: در حالی كه مسلمانان درست دین، به جبیر مطلق اعتقاد دارند، بعضی از فرقه ها معتقد به نوعی اراده آزاد محدود هستند، و بر این عقیده اند كه خدا مسبب شر و بی عدالتی نیست، بلكه بشر مسبب آنهاست. در صورتی كه بشر از زندگی كامیاب نشود، در خور سرزنش است. این اعتقاد به قضا و قدر، نتایج ضمنی فلسفی و تربیتی دور و درازی دارد، موید نظام اجتماعی و اقتصادی موجود است. زیرا اگر تمام حوادث و روابط به فرمان خدا به وجود آمده باشد، دلیلی ندارد كه بشر علیه آنها قیام كند... بنابر این چرا از زجر آنی غصه



[ صفحه 91]



خوریم، و از مصیبتهای گذران شكایت كنیم؟ چرا غصه بسط تربیت را بخوریم، در حالی كه تمام حوادث از پیش مقدر شده اند؟ [6] آری، چون كتابهای عقیدتی را كه در سایه دارالخلافه ها می نوشتند، از این گونه مباحث اغفال كننده آكندند، و میان مردم و سرچشمه درخشان تعلیمات اصیل اسلام حایل شدند، نتیجه این شد كه هم اكنون، محققی، معتقدان به جبر را، مسلمانان درست دین بنامد. روشن است كه مقصودش از مسلمانان درست دین كیست. چنانكه روشن است كه مقصودش از فرقه دیگر - كه قائل به اراده آزادند - شیعه است. نه این است كه این نویسنده از اسلام بی خبر است، نه، بلكه - چنانكه یاد كردیم - او خود به برخی از نهادهای ارجمند تربیتی اسلام پی برده است. همو می گوید: اسلام یكی از جدیترین دینهای یكتاپرست عالم است. در حالی كه مسیحیت واقعی، مفهوم تثلیث (سه خدایی) را تاكید می كند. دانش و فرهنگ مسلمانان در سده های میانه، بسی برتر از تمدن غرب بود... مسلمانان معیارهای رفیعی برای دانش به وجود آوردند. راجر بیكن، مدیون دانشمندان مسلمان است، كه در علوم ریاضی و فیزیك و شیمی پیشقدم بودند. معمولا طرز فكر تجربی بر پژوهش علمی عربی (اسلامی)



[ صفحه 92]



فرمانروا بود. پژوهش علمی بایستی با آزمایشها بررسی و تایید می شد. دانشگاههای اسلامی در سده های میانه، بسی پیشرفته تر و ترقیخواه تر از زمان حاضر بودند. به طور كلی، تربیت اسلامی، نمونه ای از ارتباط آزادی و خلاقیت تربیت است. [7] از این نویسنده خارجی كه بگذریم، باز می بینیم كه برخی از نویسندگان تاریخ فكر و فلسفه در اسلام، از مشرقزمین و در همین دوره معاصر نیز، به واقعیت این بد آموزی و این تعلیم منحرف و غیر اسلامی پی برده اند. از این جمله اند مولفان تاریخ الفلسفه العربیه كه می گویند: موضوع آزادی اراده، با سیاست نیز پیوستگی عمیقی دارد. زیرا این امویان بودند كه قائل به جبر شدند و از این عقیده دفاع و جانبداری كردند، تا به مردم چنین وانمود كنند كه واقعه ای كه در صفین رخ داد و در نتیجه آن، خلافت به معاویه و بنی امیه انتقال یافت، امری بوده است حتمی و به اراده خداوند، و بشر را در آن دخالتی نبوده است. اما مخالفان بنی امیه از حریت و آزادی اراده دفاع می كردند. و از جمله غیلان دمشقی، قربانی عقیده به آزادی اراده شد. و هشام بن عبدالملك، خلیفه اموی، او را به خاطر دفاع از همین عقیده كشت. [8] .

از اینجا روشن می شود كه بنی امیه چگونه می خواستند



[ صفحه 93]



جنایتی را كه در داستان حكمین رخ داد و ظلمی را كه نسبت به علی و مطلق انسانیت شد، به اراده خداوند موكول كنند، و كسی را مورد مواخذه نشناسند. نیز خلافت خودشان را به اراده الله منسوب كنند، تا كسی تكلیفا به مبارزه برنخیزد و برای سقوط آنان تلاش نكند. و از اینجا می كوشیدند تا از طریق علمای دربار اموی، جبر را تایید كنند. و اگر كسی بر خلاف، در باره توضیح و تفهیم آزادی اراده - كه نتیجه اش تقویت روح جامعه و بسیج نیروی آن بود - می كوشید او را می كشتند. پس - چنانكه می نگریم - بد آموزیها تا بدینجا رسید كه جبر جزء اعتقادات گروههایی از مسلمین قرار گیرد و تسلیم و تحمل وظیفه شود. با آن كه چنین نیست. و این انسان است كه انسان دیگر را محروم می كند. و این انسان است كه به انسان دیگر ستم روا می دارد. و سد كننده راه نیز انسان است. [9] پس ویران كننده سد نیز باید انسان باشد. چون آن كس كه راه فریاد یا جامعه را سد می كند، و به تباهی و تجاوز دست می یازد، فرمان خدا را بر زمین گذاشته است، پس باید او را به جای نشاند. و برای حفظ حكم خدا و ناموس دین و شرف اجتماع، دست این چنان كسان را كوتاه كرد. تكلیف دینی این است، نه از تكلیف تن زدن و به عذرهای بدتر از گناه چنگ زدن، و یك مسئله كلامی منحرف و بد آموخته را ملاك قرار دادن. در اینجا، اشاره ای به سرنوشت و قضا و قدر شد. باید



[ صفحه 94]



بگوییم این موضوع، در سیستم اجتماعی، چه بلاهایی كه به همراه نداشته و چه تیره روزیهایی كه نصیب انسان نكرده است، و چه مخدرهایی كه از آن نساخته اند؟! و این همه از راه بد آموزی و تعمد گروهی، و سفاهت و خامی گروهی دیگر شده است. بیشتر اشكالات بر مذاهب و خداشناسان عالم نیز، از همین مسئله است. برخی از نویسندگان جهان، كه از ادیان به ویژه دین اسلام و تعلیمات خالص آن اطلاعی كافی نداشته اند، چنین گفته اند كه مكتب ادیان، اعتقاد به قضا و قدر را جزء برنامه اساسی خود قرار داده است، از این رو، ادیان افراد انسان را از هر گونه كوشش و فعالیت بازداشته است. و نیك و بد و سایر جریانات و حوادث فردی و اجتماعی را به گردن قضا و قدر انداخته است. از این رو ادیان، به جای اینكه عامل محرك معرفی شوند، باعث ركود و جمود تفسیر شده اند. تاثیر سوء این عقیده و این طرز تربیت را از دیگران نیز نقل كردیم. متاسفانه شرقیها نیز در این باره از برادران غربیشان عقب نمانده اند و همین گمان پوچ را در مغز خود می پرورانند كه ادیان - حتی دین اسلام كه متحركترین همه ادیان بشری است - از طریق اعتقاد به قضا و قدر، از كوشش و فعالیت در راه اصلاح فرد و جامعه جلوگیری می كند. در صورتی كه - به طور كلی - چنین نیست و بجز كلیت تعالیم دین و رفتار بزرگان دین،



[ صفحه 95]



روایتی را كه چند سطر بعد، از پیامبر اكرم نقل می كنیم این گونه نسبتها را نفی می كند. علت این اعتقاد را در غربیها باید عدم اطلاع كافی از ادیان، مخصوصا دین اسلام دانست، در حالی كه سبب چنین اعتقادی در شرق، علاوه بر عدم اطلاع از مواد دینی خود، نكبت و ادباری است كه به جوامع اینان روی آورده است. این مسئله از جنبه تاریخی تقریبا اثبات شده است كه، هر فرد یا جامعه ای كه نتوانست یا نخواست به آرمانهای مادی و معنوی خود برسد، خود را با كلماتی از قبیل قضا و قدر و سرنوشت و شانس و تصادف و اتفاق تسلیت می دهد. پیامبر اكرم، همین مضمون را چنین فرموده است: دورانی برای این امت پیش آید، كه مرتكب معصیت و تهبكاری شوند، آن گاه برای توجیه این سقوط و تباهی گویند: قضا و قدر خداوندی چنین اقتضا می كرد. اگر چنین كسانی را دیدید، به آنان برسانید كه من از ایشان بیزارم. [10] پس نظام زندگی بر اصل ستمگری گروهی و ستمكشی انبوهی، و غنای بیكران دسته ای و فقر وحشتناك خلقی و... قرار نگرفته است. و این همه فساد و ستم و فقر و تجاوز را، قضا و قدری اقتضاد نكرده است. و در مردمی كه این اندیشه وجود



[ صفحه 96]



دارد، به یقین، از مذهب نیست، بلكه از مواردی است كه درك صحیح از مذهب وجود نداشته، یا در تعلیمات آن انحرافی رخ داده است. اگر جز این است، پس آن همه خون دلها و رنجها برای چه بوده است؟ پیامبران برای چه مبعوث شدند؟ اسلام چرا آمد؟ محمد (ص) و علی (ع)، چرا آن همه كوشیدند و در برابر آن همه آزارها تاب آوردند؟ عاشورا چرا به وقوع پیوست؟ و چرا امام موسی بن جعفر (ع) آن همه در سیاهچالهای زندان بغداد به سر برد؟ و چرا...؟ مگر اینها همه برای آن نبود كه طبقه ای را كه ستم می كرد از میان بردارند و طبقه محروم را به آسایش برسانند. پس در این صورت، اگر این فكر را نپذیریم كه مسائل تباه زندگی، ساخته ستمكاران است، نه مولود تقدیر، باید بگوییم كه آن مصلحان با اصول تغییر ناپذیر خلقت به ستیز برخاسته بودند، و با اراده ازلی پیكار می كردند! و آیا چنین است، یا بر عكس، در راه خدا و رضای او، به پا می خاستند؟


[1] تحف العقول، چاپ كتابفروشي اسلاميه (1384 ش):436.

[2] قرار داد اجتماعي:146.

[3] جنگ شكر در كوبا:49.

[4] العروه الوثقي - كتاب الزكاه، مسائل متفرقه (خاتمه)، مسئله...: 21 اذا كان ممتنعا من الزكاه، لا يجوز للفقير، المقاصه من ماله، الا باذن الحاكم الشرعي في كل مورد.

[5] العروه الوثقي - كتاب الزكاه، مسائل متفرقه (خاتمه)، مسئله 23: يجوز صرف الزكاه من سهم سبيل الله في كل قربه حتي اعطاوها للظالم، لتخليص المومنين من شره، اذا لم يمكن دفع شره الا بهذا.

[6] تاريخ انديشه هاي تربيتي:202.

[7] تاريخ انديشه هاي تربيتي:208 - 205.

[8] تاريخ الفلسفه العربيه، ج 154:1.

[9] نمايشنامه ننه دلاور:168.

[10] جبر و اختيار - علامه جعفري تبريزي:251 - 250، نقل از كتاب الصراط المستقيم.